IDEAS

وبلاگ رسمی گروه علمی مذهبی IDEAS

وبلاگ رسمی گروه علمی مذهبی IDEAS

۲ مطلب با موضوع «مطالب مذهبی» ثبت شده است

پیاده روی و زیارت اربعین از جمله نمودها و جلوه‌های اقتدار در جامعه‌ی شیعی است. شیعیان با شجاعت و استواری بر اعتقادات راسخ خود در این پیاده‌روی شرکت کرده و دوشادوش یکدیگر تجلی عظمت و اقتدار شیعه را به نمایش می‌گذارند، لذا یکی از فرصتهای طلایی برای دولتهای اسلامی در ایجاد تمدن اسلامی، استفاده از فرصت طلایی اربعین است.

زیارت اربعین جلوه‌ای از اقتدار شیعی

از جمله جلوه‌های زیبای زیارت اربعین نزدیک شدن قلوب و یک نوع اتحاد در جامعه‌ی شیعی است، بطوری که دیگر فقیر و غنی، رئیس و مرئوس، سفید و سیاه، عرب و عجم... از هم جدا نیستند و همه‌باهم زیر یک پرچم در امتداد زیارت اباعبدالله(علیه السلام) متحد و همدوش مقتدرانه در حرکت هستند.
لذا زیارت اربعین را می‌توان مانند یک جرقه‌ای برای انفجار احساسات و نزدیکی قلوب به یکدیگر دانست و شاید بهمین خاطر است که امام صادق(علیه السلام) در روایتی زیارت اربعین را بهترین اعمال معرفی می‌کنند. «قَالَ‏ سَأَلْتُهُ عَنْ زِیَارَةِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ(علیه السلام) قَالَ إِنَّهُ أَفْضَلُ مَا یَکُونُ مِنَ الْأَعْمَال‏ [1] از آن حضرت راجع به زیارت قبر حضرت حسین بن على(علیهماالسّلام) پرسیدم؟ حضرت فرمودند: زیارت آن جناب افضل اعمال مى‏‌باشد».
البته وقتی زیارت اربعین با این شکوه و عظمت ایجاد و متبلور می‌شود ثمراتی هم دارد، که از جمله ثمرات زیارت اربعین را می‌توان اقتدار و یکپارچگی جامعه‌ی شیعی بر محوریت امام حسین(علیه السلام) دانست.
هر فعل و کاری را که انسان بخواهد عملی کند، نیاز به قدرت دارد و جامعه‌ی ‌شیعی برای ایجاد تمدن اسلامی نیازمند به یک اقتدار و قدرت است. لذا برای اینکه بخواهیم یک فرهنگ را در جامعه نهادینه کنیم نیاز به قدرت و اقتدار متناسب به آن هستیم، همچنین قبل از اینکه بخواهیم اقتصاد خودمان را سامان ببخشیم، نیازمند به اقتدار هستیم، نمی‌شود این امت در اوج ضعف بنشیند و برای یک تمدن عظیم، اندیشه کند یا بخواهد مقدمات یک تمدن عظیم را فراهم کند.
به همین جهت، اساس و بنیان هر نوع تحولی قدرت و اقتدار در آن امر است.
حال این اقتدار و عظمت در کجا خود را متبلور می‌کند؟
جواب این سوال را می‌تون اینطور بیان کرد، در جایی که حضور همه جانبه مهیا باشد و اتحاد و همدلی و یکپارچگی موجود باشد. زیارت اربعین از جمله نمودهای این اقتدار و عظمت است که آحاد مردم متفق القول، حول و محور یک هدف در حرکت هستند. دولت‌های اسلامی باید از این فرصت ایجاد شده، نهایت استفاده را برای پیشبرد و تعالی اهداف اسلامی ببرند.
از جمله عوامل ایجاد اقتدار، دوری از ترس و داشتن شجاعت است. در منابع روایی ما روی شجاعت داشتن و دوری از ترس و زبونی تاکید بسیاری شده است:
یکی از درخواست‌های پیامبر(صلی الله علیه و آله) در دعاهایشان از خداوند این است که ترس و زبونی را از او بدور کند.
«اللَّهُمَّ إِنِّی‏ أَعُوذُ بِکَ‏ مِنَ‏ الْبُخْلِ‏ وَ أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْجُبْنِ [2] خدایا از دو چیز به تو پناه می‌برم: بخل و امساک و جبن و ترس».
همچنین امیرالمومنین علی(علیه السلام) در توصیف صفات مومن یکی از صفات او را اقتدار و سرسختی بیان می‌دارند، ایشان می‌فرمایند: «الْمُؤْمِنُ نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْد [3] مؤمن نفس او سخت‏تر از سنگ سخت‏ است».
شهید مطهری معنای اقتدار را با توصیفی از اقبال لاهوری اینطور بیان می‌دارند:
«اقبال پاکستانی جمله خوبی دارد و گویا آن را در مقابله جمله موسولینی گفته است، موسولینی می‌گوید: «آن که آهن دارد، نان دارد» یعنی اگر می‌خواهی نان داشته باشی، آهن (یعنی زور و اسلحه) داشته باش؛ آن که زور دارد، نان دارد.
اقبال می‌گوید: آن که آهن است، نان دارد. موسولینی روی اسلحه تکیه می‌کند: «هر که زور مادی دارد، نان دارد». ولی اقبال روی روح و روان تکیه می‌کند و می‌گوید: «هر کسی که خودش آهن است، نان دارد»، تعبیر امیرالمؤمنین(علیه السلام) این بود: «الْمُؤْمِنُ نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْد، روح مؤمن از سنگ خارا سخت‌تر است». اقبال می‌گوید: «روح مؤمن آهن است». مقصود در همه اینها یک چیز است. به هر حال اسلام دعوت به قوّت و قدرت می‌کند... و هرگز ضعف را شایسته جامعه اسلامی نمی‌داند». [4]
وقتی انسان در خودش احساس قدرت کند، نسبت به دیگران کینه، حسد ندارد و همچنین غیبت و بدگویی ایجاد نمی‌شود. در نقطه مقابل، آدم ضعیف است که همیشه کینه دیگران را در دل دارد؛ آدم ضعیف است که همیشه نسبت به دیگران حسادت می‌ورزد، لذا این همدلی‌ها و اتحاد و نزدیکی قلوب از احساس قدرت درون انسان است.
در واقعه‌ی کربلا، این سختی و پافشاری بر ایمان و اعتقاد و ایستادگی در مقابل دشمنان بوضوح در یاران کربلایی امام حسین(علیه السلام) و همچنین در بعد از واقعه‌ی کربلا در زمان اسارت اهل بیت امام حسین(علیه السلام) بوضوح مشاهده می‌شود.
بر همین اساس با ایجاد این شجاعت و عظمت و ایستادگی در درون یکایک شیعیان، دولتهای اسلامی می‌توانند از این فرصت بدست آمده در نزدیکی قلوب و مبارزه با استکبار متحد شده و مانند یک مشت محکم علیه آنها قیام کنند و اگر بخواهیم در جامعه‌ی جهانی تفکر شیعی را بر کشورهای مختلف انتقال دهیم، و قدم به قدم به تمدن سازی اسلامی نزدیک شویم، بهترین عمل استفاده از فرصت طلایی و اقتدار و عظمت اربعین است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت:
[1]. ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، ص146، دار المرتضویة، نجف اشرف، چاپ: اول، 1356ش.
[2]. ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسى، تنبیه الخواطر و نزهة النواظر المعروف بمجموعة ورّام،ج1، ص172، مکتبه فقیه، قم، چاپ، اول، 1410 ق.
[3]. شریف الرضى، محمد بن حسین، نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص533، هجرت، قم، چاپ، اول، 1414 ق.
[4]. مطهرى، مرتضی، انسان کامل، ص232 ـ236، صدرا، تهران، چاپ، هشتم، 1377.

یک ایرانی باید به چه کسی افتخار کند؟ و کدام را بر دیگری ترجیح دهد؟ محمد نبی یا کوروش کبیر؟ این سوال اکنون از مطرح ترین سوالاتیست که در باب نسبت سنجی میان هویت ملی و هویت دینی ایرانیان مورد پرسش نسل جوان است.

مقایسه کوروش با پیامبر

بسیار باعث تاسف است در دورانی که زندگی می کنیم گاهی شاهد ظهور جریاناتی هستیم که سوار بر موج تعصبات و احساسات ملی-ایرانی می شوند و تا می توانند می خواهند با انواع مغالطه ها و متورم کردن رگ ملیت گرایی در بین مردم خصوصا نسل جوان و تحصیل کرده، دین و هویت دینی را در وجود آنها متزلزل سازند. نمونه ای از این جریان را در حرکتی می بینیم که کوروش پادشاه مقتدر هخامنشینی را با پیامبر اسلام حضرت محمد بن عبدالله مقایسه می کند. و با دستاویز قرار دادن نمونه هایی از شواهد خام تاریخی سعی در ارایه ی چهره ای خشن از پیامبر رحمت و دین آسمانی وی، در مقابل چهره ای بشردوستانه و صلح طلبانه از کوروش کبیر دارند. در همین رابطه به نظرم باید چند نکته را همواره مد نظر داشته باشیم:

1_ این کار در حالی انجام می پذیرد که معمولا چندان صحت شواهد تاریخی مورد بررسی و اثبات واقع نمی شود و از آن مهمتر اینکه همیشه جای خالی عنصر مهم تحلیل تاریخی را با تمام وجود احساس می کنیم. در صورتی که داشتن یک تحلیل واقعی و منطقی شرط ضروری این نوع قضایا است چرا که در تنها در این تحلیل ها است که ما می توانیم دورنمایی از شرایط و اوضاع و احوال تاریخ به دست بیاوریم و سپس برمبنای آن قضاوت کنیم که کدام کار از کدام شخصیت درست بوده و از کدام شخصیت نادرست.

منظورم دقیقا این است که اگر ما قرار است قضاوتی مثلا درباره ی رفتار با یهودیان توسط کوروش و پیامبر داشته باشیم اولا باید تحلیلی واقعی از شرایط تاریخی مخصوص هر دو داشته باشیم سپس ببینیم در آن شرایط تاریخی آیا رفتار کدام مناسب بوده است. فایده ی این تحلیل این است که ممکن است ما را به این نتیجه برساند که شاید کار هر دو در موقعیت خاصی که داشته اند، مناسب بوده است مثلا پیامبر اسلام با وجود اینکه آیین یهودیت را به رسمیت شناخته بودند و با آنان با مدارا و احترام زندگی می کردند اما در برخی جنگها نیز با آنان درگیر شده و ستیز سختی هم با آنها انجام داده اند. حال ما نمی توانیم به لحاظ عقلی و منطقی به صرف اینکه پیامبر با گروهی از یهودیان جنگیده در حالی که کوروش به یهودیان امنیت و محل زندگی بخشیده، کوروش را بر پیامبر ترجیح دهیم. زیرا یهودیان در زمان آغاز اسلام کمر به نابودی آیین اسلام و قتل شخص پیامبر بسته بودند و طبیعی بود که در آن شرایط پیامبر با آنها وارد جنگ می شد جنگی که البته به نوعی تحمیلی بود. همچنانکه اگر همین قوم یهود می خواستند سرناسازگاری با حکومت و کوروش کوک کنند و علیه حاکمیت وی و امنیت جامعه اقدام کنند، کوروش این حق را داشت که با آنان برخورد کند. این یک قضیه ی کاملا بدیهیست که شما نمی توانید همواره یک نوع رفتار را تحسین کنید و به آن توصیه کنید مثلا آیا کسی می تواند بگوید که کمک مالی به دیگران همواره خوب است؟ آیا کسی می تواند ادعا کند برخورد قهری همیشه بد است؟ قطعا خیر. این شرایط است که به ما می گوید کدام کار در کدام وضعیت مناسب و درست است و کدام کار نادرست.

2-  نکته ی دیگر اینکه همواره باید به تفاوتهای شخصیتی این دو بزرگ تاریخ توجه داشته باشیم کوروش یک پادشاه است که تمدن بزرگی هم به پا کرده و ما نیز به عنوان یک ایرانی به وجود او مفتخریم در حالی که در این سوی قضیه ما شخصی داریم که پیامبر است و نه پادشاه، و طبعا اهداف و انگیزه های او کاملا با یک پادشاه متفاوت خواهد بود. فلسفه ی وجودی او این است که در ارتباطی که با خدا برقرار می کند پیام های سعادت و نیکبختی را به انسان ها برساند او از خود چیزی ندارد و چیزی نمی گوید همه ی حرف های او از خداست و انسان ها را نیز به سوی او فرا می خواند. ماهیت کار او اعتقادی، اخلاقی، نجات بخشی و در یک کلمه دینی است. و این چیزی ست که یک پادشاه اساسا با آن کاری ندارد زیرا او نه برای دین که برای اداره و تنظیم امور دنیوی مردم فلسفه ی وجودی می یابد به همین دلیل کار او از سنخ اعتقاد و نجات بخشی نیست. به تعبیر خلاصه تر یک پیامبر متعلق به دین است و یک پادشاه متعلق به سیاست. نتیجه اینکه این قیاس از اساس اشتباه است. زیرا هیچ وجه مشترکی که قیاس بر آن استوار باشد وجود ندارد.

نتیجه ی دیگر اینکه هیچ انسانی نمی تواند با پیامبر مقاسه و هم وزن شود زیرا پیامبر انسان خاصی است که توسط خدا برای ماموریتی ویژه برگزیده می شود.

3- نکته ی آخر اینکه اصلا چرا ما باید برای مباهات به یک شخصیت بزرگ، به هروسیله ای شان شخصیت بزرگ دیگری را پایین بیاوریم؟ کوروش برای ما ایرانی ها و کل تمدن شخصیت مهمی است بطوریکه حتی از وی به عنوان یکی از گزینه های احتمالی ذوالقرنین قرآنی نیز یاد شده است. با این حال نهایت بی منطقی است اگر بخواهیم برای تکریم و تمجید از او، جایگاه پیامبر رحمت را تنزل ببخشیم. خصوصا که ما به همه ی بزرگان خود جهت حفظ هویت ملی و دینی شدیدا وابسته و نیازمندیم.